blog*spot
get rid of this ad
رو در رو
                          مجالي براي رابطه اي دوطرفه شايد




  Monday, March 04, 2002

٭ دو تن از همکاران روزي باÙ�Ù‡ نويس مرا قدر نهاده اند Ùˆ مطلع کرده اند Ú©Ù‡ با واژگان پيوندي Link نوشته هاي مرا نشاني داده اند Ù€ سپاس از مهدي Ùˆ همچنين آن محکوم به اعدامي Ú©Ù‡ مي گويد واقعا تنها است


........................................................................................

Friday, March 01, 2002

٭ اين جمله را بخوانيد از ماشالله شمس الواعظين:
(( در آينده هر از چند گاهی به پنجره وبلاگ‌های شما سرکی خواهم کشيد تا بهداشتی بودن ادبياتتان را شاهد باشم.))
نمي دانم ، شايد هم بايد اين طور ديد که جناب شمس نه اين که تنها هنوز ساکن شهر پدرسالاري و مردپروري است ، بلکه کماکان به حوزه انديشه از راست به چپ تعلق دارد و با آنکه از هزاره سوم سخن مي گويد و داعيه اشرا� بر چگونگي �ضاي �رهنگي آن دارد ، همچنان از مباني ا�لاطوني به مثابه نگاهي مطلق از کل به جز است�اده مي کند ـ هم کار روزنامه نويس ما گويا نياموخته است و هنوز باور ندارد که هر رسانه اي مخاطب را انتخاب مي کند همچنان که هر شهروندي ، رسانه مورد طلب خود را ـ


........................................................................................

Monday, February 25, 2002

٭ - سلام نيما
- سلام مرد خوشبخت
-
-

- راستين ، �قط خواهش مي کنم روزي با�ه ات تعطيل نشود !


٭ مي گويد خيلي تضاد دارم با نوشته هايم Ù€ مريم کرباسي معتقد است Ú©Ù‡ نوشته هايم متعلق به آن آدمي است Ú©Ù‡ روز اول در شمال ديده است Ùˆ نه مني Ú©Ù‡ اين روزها Ùˆ بواسطه ارتباط بيشتر مي شناسد Ù€ مي گويد Ù�رق مي کنم با خودم !


........................................................................................

Tuesday, February 19, 2002

٭ برگ بيد است Ù€ نديده مي دانم Ú©Ù‡ مجنون است Ùˆ لطيÙ� Ù€ سپيده برگ بيد است Ùˆ ديگر در روزي باÙ�Ù‡ اش نخواهد نوشت تا بعد Ù€ Ú¯Ù�ته است Ú©Ù‡ نمي گويد چرايش را Ùˆ منع کرده است پرسيدنش را ØŒ باشد Ù€ Ø®Ù�Ù‡ مي شوم Ùˆ نمي گويم Ú©Ù‡ حيÙ� آن قلم پخته Ùˆ نگاه ناب Ùˆ آگاهانه زنانه است Ú©Ù‡ حجاب پذيرد Ùˆ از نظرها پنهان گردد Ù€ Ø®Ù�Ù‡ مي شوم Ùˆ نمي گويم Ú©Ù‡ گوشه اي از اين جريان Ù�رهنگ ساز به دستان او بوده است Ùˆ بايد Ú©Ù‡ باشد Ù€ سپيده برگ بيد است آخر Ùˆ دستانش حتي به سرانگشتان تاول تاول ØŒ هويتي غير قابل انکار دارند Ù€ باشد ØŒ باشد Ù€ Ù€ Ù€


........................................................................................

Sunday, February 17, 2002

٭ شهرزاد عالم Ù�تحي روزي باÙ�Ù‡ اي دارد Ú©Ù‡ امروز نامش ايستگاه است Ùˆ تا امروز نام هاي بسياري بر خود ديده است Ù€ امروز ديگر رنگش هم آبي است ØŒ تيره شايد هم سرمه اي Ù€ من اما اين ها را نمي خواهم بگويم Ùˆ چيزهاي ديگري را Ú©Ù‡ راجع به اوست Ù€
شهرزاد مطلبي نوشته است درباره روز ولنتاين که مي خواهم بدان بپردازم
ما امروز به عنوان يک ملت با تمامي پيشينه تاريخي و �رهنگي و تمدن خويش در ميانه چهارراهي ايستاده ايم که ملل ديگر با �رهنگ و تمدن متعلق به خودشان در ديگر وجوه آن قرار دارند ـ با يکديگر ارتباط دازيم ، هم را مي بينيم و بر هم اثر مي گذاريم ـ هر گاه در �رهنگ يا تمدن جايي خالي براي کنش ويا واکنشي هم آهنگ با ا�ق انديشه آن ملت وجود داشته باشد و مردمان آن اجتماع مورد عرضه آن قرار گيرند ، از هر سو که باشد ، مي توان انتظار پذيرش آن را توسط ملت ميزبان از �رهنگ ميهمان دارا بود و زماني که آن کنش و يا واکنش توسط اکثريت پذير�ته و اعمال گردد ، ديگر هنجار است و جزو ميراث �رهنگي و يا تمدن آن ملت ـ من نظريه تهاجم �رهنگي را قبول ندارم ، �رهنگ اساسا از آن جنسي نيست که بتوان با آن به جايي و يا کساني يورش برد ـ �رهنگ کالاي رابطه چند وجهي و چند رويه است ـ من به دهکده جهاني هم اعتقادي ندارم اما تبادل و ارتباط �رهنگ ها را مي بينم
ما ايرانيان ساکن ايران ، پر از جاهاي خالي براي ابراز شادي و نزديکي و هم دلي هستيم ـ حال در مقابل آن چه که امروزه از �رهنگ و تمدن ايراني تبليغ مي شود و آنچه که مربوط به شيعه ص�وي است و در روزمرگي ما جاري ، آيين روز ولنتاين با اين همه تبليغ توسط رسانه هاي ارتباطي مطمئنا پذير�تني است ـ چهار سال پيش در �رهنگ ما آييني بدين نام نبود اما امروز دست کم جزو �رهنگ تهران نشينان است ـ
دو سال پيش در کانون شعر دانشگاه ، شعري با نام ولنتاين خوانده و در نشريه ه�تگي ما نيز چاپ شد ـ هم آن زمان و هم بعدها بسياري بر آن ل�ظ و آن شاعر خرده ها گر�تند و تا آنجا پيش ر�تند که ـ ـ ـ
من اما �کر مي کردم و هم چنان نيز که اين درست کار شاعر ، نويسنده و يا هنرمند يک جامعه است که �رهنگ سازي کند و به تاثرات �رهنگ خويش و مردمان اش حساس باشد ـ اين درست کار ماست شهرزاد ، که تاريخچه ولنتاين را براي تمام آن بچه جغله هاي خوش تيپ به تکرار بازگوييم ـ مايي که ريشه را مي دانيم و درد اجتماع مان را در حالي که درد �رهنگ خودي داريم ـ دوست داشتن رسم پسنديده اي است و ما امروز بيش از هر وقت ديگر بدان نيازمنديم و اين وظي�ه ماست که چنين آييني را گرچه مهمان ناخوانده بوده باشد ، امروز به رنگ و سياق �رهنگ خودمان بازسازيم


........................................................................................

Wednesday, February 13, 2002

٭ بالاخره گلنوش آمده است Ùˆ خوانده است روزي باÙ�Ù‡ ام را Ù€ به نکته سنجي نگاه ام ايراد گرÙ�ته است Ùˆ يادآوري ام کرده است Ú©Ù‡ اين گونه ØŒ زندگي را بر خودم سخت تر خواهم کرد


........................................................................................

Wednesday, February 06, 2002

٭ گندم زار روزي باÙ�Ù‡ اي است Ú©Ù‡ نميدانم مال کيست Ùˆ چرا Ú©Ù… کار است در حالي Ú©Ù‡ از قراين پيداست Ú©Ù‡ چنته پري دارد Ù€ نشاني نامه هم ندارد تا اول به خودش بگويم پس شما بدانيد Ú©Ù‡ قلم خوبي دارد ØŒ يعني من اين طور Ù�کر مي کنم Ùˆ پسنديده ام


٭ قسمتي از ÙŠÚ© نامه
چرا در بد حالي بوده اي ؟ دوست ندارم که باز هم در آن حال باشي ،چه شده که اين همه بوي غم مي دهد نامه ات ؟
نمي دانم مي توانم بپرسم يا نه ونمي دانم قصد گ�تن خواهي کرد يا نه ، اما دوست من انگار کن که نمي توانم جلوي خويش را بگيرم ـ در مملکت و �رهنگ ما بي خبري خوش خبري نيست مثل آن جا که تويي ،بي خبري براي من ساربان بدترين خاطره ها و گمانه ها است ـ
عزيز من ، آه من با جسارت خواننده ام را با اين ل�ظ خوانده ام هميشه اما از تو اجازه ام بايد خواست ،بانو
کم کاري من از گر�تاري هاي خوش خوشانک وار نيست
از ا�تادن به دام روزمرگي ها هم نيز
نمي خواهم با نقس مسموم خويش هواي خاطرت را بيالايم ، اما من با تو آيينه وارم و راستين ، چاره ندارم
عزيز من ، کم کاري من همه محصول دل تنگي است ، از درخت از پنجره و از اين مردم خاموش و سر در گريبان غريبي �روبرده

من �ردا صبح از تهران �رار مي کنم ـ مي خواسته ام در روزي با�ه ام بنويسم :خداحا�ظ شهر دودزده ،و کرکره اش را بکشم پايين براي مدتي که نخواهم بود
حالا اما مي بينم که نمي توانم همين طور ساکت و کور �رار کنم وقتي که مي گويي روزي دو سه بار به شوق خواندن سراغ اش را مي گيري و مرا به �کر انداخته اي که راستي ، آن کنتور در اين هشت روز 288بار چرخيده است



........................................................................................

Home